دیشب داشتم تلوزیون میدیدم توی یه برنامه داشتن با یه معلول جسمی حرف مصاحبه میکردن اینقدر به دلم نشست که یه قسمت از مصاحبه رو که هنوز توی ذهنم نشسته براتون می نویسم
مجری داشت میگفت که معلولیت محدودیت نیست و از این شعارها که یه دفعه معلوله گفت نه اتفاقا محدودیته و همه این محدودیت رو دارن مثلا شما در مقابل یه وزنه بردار محدودی چون اون میتونه یه وزنه 50 کیلویی رو برداره و شما نمی تونی پس نسبت به اون محدودی و یا شما نسبت به یه دونده که میتونه با سرعت زیاد یه فاصله رو بدوه و شما نمی تونی پس در زمینه دویدن شما نسبت به اون محدودی اما محدودیت ما بیشتر به چشم میاد و دیده میشه .
در ادامه صحبتها معلول عزیز گفت ببینید بعضی از چیزها نشانگر و علامت چیز خاصی هستن مثلا لباسی که فلان فرد میپوشه ، وقتی شما اونو میبینی یاد یه موضوع خاص میفتی ( من یه مثال میزنم که منظورش قابل فهم تر باشه مثلا وقتی شما یه دکتر با لباس سفید میبینید یاد بیمارستان و مریضی و درمان میفتید و یا وقتی یه رفتگر می بینید یاد کاری پر زحمت و تمز کردن خیابون و ... میفتید ) بعد از این حرف معلول رو به مجری کرد و گفت حالا شما وقتی منو میبینید یاد چی میفتین ؟؟ مجری گفت یاد مشکلات شما و سختی کشیدن شما که پسر معلول گفت نه شما یاد خدا میفتی و اینکه سالم هستی و خدا بهت سلامتی داده پس لباسی که تن منه شما رو به یاد خدا میندازه و بزرگترین افتخار برای من اینه که برای خدا تبلیغ میکنم.
اینقدر حرفاش قشنگ بود که تو ی ذهنم نقش بسته و دوست داشتم شما هم توی لذت شنیدن این حرفا سهیم باشد برای همین تصمیم گرفتم اینا بنویسم
تقدیم به همه اونهایی که برای خدا تبلیغ می کنن - خدا یارو پناهشون باشه و همیشه روزگاری پر از یاسهای آبی داشته باشن
کودکی تنها